گر آخرين فريب تو ، اى زندگى نبود
اينک هزار بار ، رها کرده بودمت
زان پيشتر که باز مرا سوى خود کشى ...،
در پيش پاى مرگ ، فدا کرده بودمت
هر بار کز تو خواسته ام برکَنم اميد
آغوش گرم خويش به رويم گشاده اى
دانسته ام که هر چه کنى جز فريب نيست
اما درين فريب ، فسونها نهاده اى
در پشت پرده ، هيچ ندارى جز اين فريب
ليکن هزار جامه بر اندام او کنى
چون از ملال روز و شبت خاطرم گرفت
او را طلب کنى و مرا رام او کنى
روزى نقاب عشق به رخسار او نهى
تا نورى از اميد بتابد به خاطرم
روزى غرور شعر و هنر نام او کنى
تا سر بر آفتاب بسايم که شاعرم
در دام اين فريب ، بسى دير مانده ام
ديگر به عذر تازه نبخشم گناه خويش
اى زندگى ! دريغ که چون از تو بگسلم
در آخرين فريب تو جويم پناه خويش
شاعر : نادر نادرپور
Www.lalazad.blogfa.com
Www.fazlollahnekoolalazad.blogfa.com
شبنم...برچسب : زندگى, نویسنده : fazlollahnekoolalazad بازدید : 127