آغاز پریشانی

ساخت وبلاگ

مجید شفق خواهرزاده ی مهدی سهیلی

نارنج و ترنج !
خسته ام، آرامش و خوابی کجاست ؟
تشنه ام، سُکر می نابی کجاست ؟

ابر ماتم چرخ را پوشانده است
آسمان روشنِ آبی کجاست ؟

درشبانم ماهتابی سر نزد 
جلوه ی شبهای مهتابی کجاست ؟

زندگی خاموش و دنیا تیره است 
پرتو مهرِ جهانتابی کجاست ؟

شادمانی از دل ما رفته است 
رنگ و بوی شور و شادابی کجاست ؟

دختری از نسلِ نارنج و ترنج
با لبان سُرخ و عنابی کجاست ؟

گیرم آمد تهمتن پیکارجو
در دل این عرصه سهرابی کجاست ؟

دیگر ایمان رفت از دلهایمان 
عارفی کو؟ مرد محرابی کجاست؟

بسته از هر سو درِ امیدها
این قفس گون خانه را بابی کجاست ؟ 

آسمان آیینه ای زنگاری است 
زنگ را اکسیر سیمابی کجاست ؟ 

بیم توفانست و گرداب هلاک 
در دل این ورطه پایابی کجاست ؟

چرخ آتشدان شد از اشک شفق
آنکه بر آتش زند آبی کجاست ؟
این غزل در سالهای پبش سروده شده است با یای وحده باید خوانده شود

شاعر: مجید شفق 

Www.fazlollahnekoolalazad.blogfa.com

*

فریاد من!
وقتی که عشق بی خبر از راه می رسد 
گویی بشارتی است که ناگاه می رسد 

فریاد من چو رعد طنین افکند به عرش
بنگر چگونه بر زِبر ماه می رسد 

ای آهوی گریخته از دام آرزو
کی پای تو به خاک کمینگاه می رسد 

گفتم به دل صبور شو لختی امان بده
چون با بهار یار تو از راه می رسد 

دارم امیدِ دست به دامن شدن ، ولی 
دستم مگر به دامن کوتاه می رسد 

قسمت نگر که بر لب من جای بوسه ات 
از عمق جان خسته، فقط آه می رسد

من بیژنم اسیر سیه بخت روزگار 
کی تا به گوش، ناله ام از چاه می رسد

بر ما گذشت آنچه که دلخواه ما نبود
دارم یقین حوادث دلخواه می رسد

این کز لبم بر آید و تا چرخ می رود 
آه است و رفته رفته به الله می رسد

شاعر: مجید شفق 

Www.fazlollahnekoolalazad.blogfa.com

رباعی !

از جام دهان تو می ناب خوش است 
بوسیدن آن لبان شاداب خوش است

شب تا به سحر به زیر عطر سنجد 
در بستر نقره ای مهتاب خوش است

شاعر: مجید شفق 

Www.fazlollahnekoolalazad.blogfa.com

اجاق سرد دل!
تو ای فروغ سحرخیز آشکاره ی من
بیا به خلوت شبهای بی ستاره ی من

تو را به نام صدا می زنم به دره و دشت
که بهر جُستنت این است، راه چاره ی من

اجاق جان و دل من همیشه خاموش است 
مگر تو گرم بسازیش؟ ای شراره ی من 

شهید مذهب عشقم، ز چاک پیرهنم
نگاه کن، به دلِ خونِ پاره پاره ی من 

ببین چگونه خزان زد به داسِِ بیرحمی 
به ریشه های من، ای نوگل بهاره ی من 

چنین که می گذری می کنم نظاره ی تو 
به حیرتم که جهان می کند نظاره ی من 

هزار مرتبه مُردم چه دین سنگینی است !
به گردنم که تویی، هستی دوباره ی من 

چه جای شکر و شکایت که سرنوشت تو را
رقم زدند و بریدند بر قواره ی من 

گرفت دایه ی هجران تو در آغوشم
کشید دست غمت بندِ گاهواره ی من 

فدای چشم تو می شد جهان و هرچه در اوست 
اگر که بود مؤثر به یک اشاره ی من 

نگاه کن که شفق موج می زند چون خون 
ز قلب مشتعل بحر، تا کناره ی من 

شاعر: مجید شفق 

Www.fazlollahnekoolalazad.blogfa.com

بمیرم !
تقدیر من این است که بی یار بمیرم
در گوشه ی عزلت بخزم زار بمیرم 

بی مهر طبیبم به سرم باز نیامد
بیمارم و با این تن تبدارم بمیرم 

افتاده چو خاکم به امیدی که شود یار
بختم که به زیر قدم یار بمیرم 

شاید که سر انجام پس از تلخی دوری 
در حسرت شیرینی دیدار بمیرم 

چون چاره ی دوری نتوان کرد سرانجام 
تسلیم قضا گردم و ناچار بمیرم 

خورشیدی و تابیده به دیوار امیدم 
آوار اگر گردد دیوار، بمیرم 

چون فرصت دیدار توام نیست میّسر 
بگذار که در نیم شبی تار بمیرم 

ای مرغک آزاده، گرفتار که هستی؟
کز من بگذشتی که گرفتار بمیرم 

در آرزوی عشق تو یک عمر نشستم
باشد که به عشق تو وفادار بمیرم 

تکرار بود مردن و روی تو ندیدن 
خواهم که دگر بار به تکرار بمیرم 

رو فکر دگر باش و رها ساز به خویشم 
بگذار بمیرم من و بگذار بمیرم

شاعر: مجید شفق 

Www.fazlollahnekoolalazad.blogfa.com

من نه آنم
تو ز شعر من و من از سخنت مدهوشم
سخنی گوی از آن لب که سراپا گوشم

من نه آنم که لب از وصف لبت بربندم
لب بنه بر لب من تا که کنی خاموشم

مست گردند ز جام سخنم اهل نظر
جرعه ای هم تو بنوش از قدح پر نوشم

گر بیایی به سراغم ز سرٍ مهر شبی 
چشم از آنچه رسید از تو به من می پوشم

گاه گاهی بنوازم به سر انگشت وفا 
که چو گیسوی شکن در شکنت مغشوشم

سینه ام زخمی عشق تو بود، لطفی کن
که ز نیش قلم طالع بَد مخدوشم

اشکم از دیده فرو ریزد و همچون دریا
که ز رگبار پر از جوش شود می جوشم

بشکند پشتم اگر  بار غمت، نیست شگفت
زین همه غصه که هجر تو نهد بر دوشم

جلوه ی بحر شود از شفق افزوده بیا
زینت افزای دلم باش تو در آغوشم

شاعر: مجید شفق 

Www.fazlollahnekoolalazad.blogfa.com

خواب و خیال !
بیهوده بود با تو مقالی که داشتم
پاسخ نداشت از تو سؤالی که داشتم

گفتم : مگر ز شام دو چشم تو بر دمد ؟
آن اختر امیدٍ مُحالی که داشتم 

بودم امید کز تو شود کام من روا 
یادش بخیر خواب و خیالی که داشتم

بی تو چنان گذشت جوانی که همچو ابر 
چشم فلک گریست به حالی که داشتم

دامن کشید مهر تو از بام هستی ام
تا دید حال رو به زوالی که داشتم

رفتی و در قفای تو بر خاک ریختم 
از جام چشم، آب زلالی که داشتم

طوفان حادثات به سختی بهم شکست
در گلشن امید، نهالی که داشتم

تیری فکند دست کماندار روزگار
بر خون کشید شهپر و بالی که داشتم

شب تا به صبح ز آتش تب لرزه سوختم
زان رنج جانگداز و ملالی که داشتم

هر لحظه بی تو ماهی و هر ماه سالهاست
آشفته هجرت آن مه و سالی که داشتم

شعر مرا کمالی اگر بود از تو بود 
رفتی و رفت با تو کمالی که داشتم

از من گرفت اشک شفق رنگ و بغض غم
بهر شکایت از تو مجالی که داشتم

شاعر: مجید شفق 

Www.fazlollahnekoolalazad.blogfa.com

دانا تویی !
ای دلبر زیبای من ، هستی من ، دنیای من   
کس را نبیند جای تو ، در خود دل تنهای من

خواب و خیالم نیستی ، شاهی ، امیری ، کیستی
منشور عشقی ، چیستی ، ای خط تو طغرای من

خود را ز من پنهان مکن ، این سینه را سوزان مکن 
آری مکن ، آری مکن ، ای عشق آتش زای من 

درویش بی مولا منم ، بی خرقه و شولا منم 
پیر و مراد من تویی ، ای مرشد و مولای من

بی تو غمین و خسته ام ، با عشق پیمان بسته ام 
پشت مرا خالی مکن ، ای حامی والای من

بوی خوش لادن تویی ، آب زلال من تویی
ای سایه سار عاشقان، سرو سهی بالای من 

ای از تو شأن و شوکتم ، عزم عظیم همتم 
علت تویی بینند اگر بر نفس ، استیلای من 

رنگین غزل هایم تویی، الهام و رؤیایم تویی
خامش منم، شاعر تویی، ای منطق گویای من

در مسلخ عشق تو من ، تسلیم کردم جان و تن 
هر آنچه می خواهی بکن، ای عشق بی پروای من

رنگین کمان عشق ، تو ، جان و جهان عشق، تو
شور نهان عشق، تو ، ای غایب و پیدای من

من بنده و مولا تویی، من ذًره و دنیا تویی
من جاهل و دانا تویی، ای بوعلی سینای من

در من اگر بینی رمق، در واپسین رنگ شفق 
در پهنه ی آغوش تو باقی ست ، ای دریای من

شاعر: مجید شفق 

Www.fazlollahnekoolalazad.blogfa.com

پیوسته در مٌِحاقی !
الماس سبز چشمت، هر شب ستاره ی من 
گیسوی آبشارت، عمر دوباره ی من 

ای خوبروتر از گل، گاهی زنم تفأل
با شعر خواجه زیرا تنهاست چاره ی من

گه گاه مهربان باش، همسو و همزبان باش
پیوسته در مٌحاقی، ای ماهپاره ی من 

از سرو بوستانی، وز آب زندگانی 
تنها تویی مٌرادم، ای استعاره ی من 

شعر مرا تو گفتی ، دٌرّ مرا تو سٌفتی
اما به حیرت افتد خلق از نظاره ی من 

دریایی از ملالم، توفانی از خیالم 
تنها کند تماشا، یار از کناره ی من 

سازم من و تو سوزی، شامم من و تو روزی 
من خار خشکم و تو ، سوزان شراره ی من 

آبی که دیده دارد ، در تو اثر ندارد
بیهوده بر تو بارد، ای سنگواره ی من 

اکنون بسر گرانی ، چون صرصر خزانی 
 دوری ز مهربانی، باغ بهاره ی من

دست جهان دو جامه، از بهر ما بریده
شادی به قامت تو ، غم بر قواره ی من

کو آن زمان که از دور با شادمانی و شور 
می آمدی کنارم ، با یک اشاره ی من 

شاعر: مجید شفق 

Www.fazlollahnekoolalazad.blogfa.com

آغاز پریشانی
عهد کردی که از این پس نبری نام مرا 
یار شیرین دهنم تلخ مکن کام مرا 

رنگ رخساره گواهی دهد احوالم را 
پیش بیگانه خدا را مشکن جام مرا 

می سرایم غزلی با دل غمدیده که عشق 
برده دور از تو ز کف طاقت و آرام مرا 

دست از آن روز که در دامن مهرت زده ام 
از زبان همه کس می شنوی نام مرا 

بحر توفانی ما را سرِ آرامش نیست 
نا امیدی شکند زورق ایام مرا 

لطفِ اندوه تو بر جان و دلم ارزانی 
که دهد مایه ی نو آوری الهام مرا 

عمر ما پرتو خورشید غروب است دریغ 
گر به دقت نگری روشنی بام مرا 

شعر من قصه ی شبهای دراز است که نیک 
می کند تلخی آن فاش سر انجام مرا 

آنقدر بر قدم پیک صبا بوسه زنم 
تا به رحم آید و آرد به تو پیغام مرا 

بودم آغاز، پریشانی و حسرت، انجام 
باری آغاز مرا بنگر و فرجام مرا 

*

تنها نبودی!

وقتی سراغت آمدم تنها نبودی 
با دیگری بودی اگر با ما نبودی

دیدم که بعد از عشق ورزی های دیرین 
آن دلبر عاشق کش شیدا نبودی 

با سیب گلگونت نمی دادی فریبم 
گر دختر پروده ی حوا نبودی 

با آنچه دیدم از تو، می پرسم که آیا 
با من از اول دوست بودی یا نبودی 

یادش بخیر آن بازی پنهان شدن ها 
کز دور در گلزارها پیدا نبودی 

یادش بخیر آن کوچه ها وان مهربانی 
کز پرسه ها وز عشق در پروا نبودی 

خشکیده دیدم لیک نخل آرزو را 
چون آن محبت ورز بی همتا نبودی

پرده نشین عافیت بودی به چشمم 
پرده گشا اینگونه و رسوا نبودی

امروز فهمیدم که ای خار مغیلان 
هرگز در این بستان گلِ رعنا نبودی

با من چنان بودی که باور کرده بودم 
فکر جدایی ها به فرداها نبودی 

من ساده لوحِ صادقی بودم ولی تو 
کردی تظاهر صادقی، اما نبودی 

از پا فتادم بسکه گشتم گرد عالم 
وقتی تو را دیدم که خود تنها نبودی

*
افیون کاری من!
دریای سبز چشمت، باغ بهاری من 
بوی تنِ لطیفت، افیون کاری من 

ای لطف بی نهایت، سرشاری از لطافت 
تو شبنم زلالی، یا اشک جاری من 

در عشق بی نظیری، زیبا و دلپذیری
هرگز مکن کناره، با بی قراری من

یک لحظه دیده بگشا در قاب دیدگانم 
تا دل رُباید از تو آیینه داری من 

مخدوم خاص من شو، ای شاه خوبرویان 
آنگه ببین کمالِ خدمتگزاری من 

همواره در شگفتم از پاک جانی تو 
زین سان که دیده بندی بر آه و زاری من 

چشم جهان ندیده بر چار سوی عالم 
شیدای با وفایی با بُردباری من 

مانده به دل صدایت، افتم به زیر پایت 
درویشم و ندانی، این خاکساری من 

ره بر تو می گشودم یک عمر و باز بودم 
چشم انتظار و دیدی چشم انتظاری من 

لطفی ز تو ندیده جان بر لبم رسیده
می میرم و نبینی این جانسپاری من 

مانده به یادگاری این رسم جانسپاری
با نام من به عالم از بختِ یاری من 

*
مژده ی صابر!
گفتم : ای دل بهار می آید 
بویی از سوی یار می آید 

خسته از ترکتازی پاییز 
با دلی داغ دار می آید 

با خوش آوا حریف خنیاگر
نغمه خوان چون هزار، می آید 

می سراید ز عشق و سرمستی 
دلبری جانشکار می آید

در نگاه من و تو می خواند 
آنچه ما را بکار می آید 

می زند چنگ و می نوازد تار 
بعد شبهای تار می آید 

باز آن دلبر پریشان حال 
در برم بی قرار می آید 

گفتم ای دل به شام تیره ی ما 
ماه من غمگسار می آید

هاتفم گفت : مژده صابر باش 
کز سفر آن نگار می آید 

بعد غم های بیکران ، پایان 
آن همه انتظار می آید

گوییا بود خوابِ بی تعبیر 
دل خوشی ها که یار می آید

*

رنگ شقایق!
هر سو رود خیال ، نهایت به سوی اوست
هر لحظه در دلم هوس گفت و گوی اوست 

بنشسته ام به معبر غربت شکسته دل 
با چشم بی قرار که در جست و جوی اوست 

این عشق آتشین که به خاکسترم نشاند
در نزد این و آن سبب آبروی اوست 

جام دلم که رنگ شقایق گرفته است 
مرهون فیض باده ی سرخ سبوی اوست 

آوارگی نوشته مگر بر جبین من 
کاینگونه دیده ام پی گلزار کوی اوست

می بیند و ندیده گذر می کند به عمد 
زین جان بی قرار که در روبروی اوست

گر مانده در دلم به جهان آرزو هنوز
تنها همان امید و همان آرزوی اوست

چندان نمی کشد که زمانه کدر کند
آب طراوتی که روانه به جوی اوست

خودخواهی اش مُدام به بیراهه می برد
با عاشقان، ستیزه گری خلق و خوی اوست

با این همه چو بوی بهاران رسد ز دور 
پندارم آن شمیم فرح بخش ، بوی اوست

شبنم...
ما را در سایت شبنم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : fazlollahnekoolalazad بازدید : 111 تاريخ : چهارشنبه 7 اسفند 1398 ساعت: 14:41