تقدیم به : عباس براتی پور شاعر معاصر که به سال ١٣٦٧ این قطعه را پسندید
آزادى
ترجمه ی اثری از ویکتور هوگو
مکن بیداد ، ای صیاد
ترا بهر خدا بیداد را بس کن
مکن در بند خود نغمه گران آسمانی را
مکن در بند ای شیاد
نمی دانی که این نغمه گران آسمانی یاوری دارند ؟
و در این پهندشت آفرینش مادری دارند ؟
به خاک و خون مکش این بی گناهان را
مزن آتش دل این پناهان را
مکن خونین ابر جلاد
نمی دانی ؛
که مادرهایشان از درد و اندوه جدایی اشک می ریزند ؟
نمی دانی به امیدی که باز آیند ،سوی لانه هاشان چشم می دوزند
و هنگامی که آنان را نمی یابند ،
ز درد و خشم می سوزند
مچین هرگز پر بچه کبوتر های زیبا را
به خون رنگین مکن قلب پر از اندوه آنها را
نمی دانی ؛
که در آینده ای نزدیک ، آه نغمه گرهایی که در بندند ،
به سویت باز میگردد؟
و مرغ شادی از کاشانه ات پرواز می گیرد؟
و جای خنده آوای غم انگیزی ،
به زیر سقف ویرانه طنین انداز می گردد؟
بگو با من ؛
چرا نغمه گران آسمانی در قفس این گونه می میرند ؟
بگو بهر کدامین جرم در بندند؟
کبوتر بچه های ناز را بهر چه می گیرند ؟
حقیقت را ز نای سینه ات فریاد کن ، فریاد
همان لحظه که از تیر تو بر پا می شود هر سو غم آهنگی ،
دل نغمه گران از ترس می لرزد .
ولی آهی ز نای سینه ی تو بر نمی خیزد .
بگو با من چه حالی دست می دادت ،
اگر آن تیر بر قلب لطیف کودکت می خورد ؟
بگو صیاد ،
چه حالی بر تو دست آن لحظه ها می داد ؟
ترا بهر خدا نغمه گران آسمانی را ،
به پشت میله های سرد مسپارید .
چرا در جان غم آلوده ی آنان نهال درد می کارید ؟
برو نغمه گران را از قفس آزاد کن آزاد
تو پنداری
خداوند جهان نغمه گران را بال و پر داده ست
که آن در دست تو بی بال و پر گردند ؟
نمی بینی تو چشم نغمه گر ها را ،
که پشت قطره های اشک پنهان است ؟
زمانی که برای نغمه گرها دانه می پاشی ،
به گوش جان شنو از کنج زندان قفس هاشان ،
صدای گریه می آید .
اگر چشم دلت بیناست ،
نگه کن قطره های اشک در چشمان زیباشان نمایان است .
ولی افسوس یک لحظه نمی بینی –
که عمر کوته نغمه گران آسمانی می رود بر باد
نمی بینی نگاه التماس آمیز آنان را ؟
غم او را ز چشمان پر از اشکش نمی خوانی ؟
نمی بینی که برق دیدگانش را ؟
به رویت با دلی غمناک می دوزد ؟
نمی بینی دلش از دوری مادر ،
در آن کنج قفس چون هیمه می سوزد ؟
تو شبهای زمستانی آنان را مبر از یاد
که در سلول تاریکی ،
به پشت میله های سرد بنشستند
و تنها این اسیران زبان بسته
به آب و دانه دل بستند .
برو نغمه سرایان را ز غم آزاد کن، دلشاد کن دلشاد
که آثار ستم از چشمشان پیداست
در آن حالی که آنان از ستم های تو می گریند ،
تو میگویی که این مردم ستمکارند ؟
تو می گویی که در دنیای بیدادی؟
ز قعر سینه ات سر می دهی فریاد آزادی ؟
ترا بهر خدای خود ،
کلید دشت های سبز دنیا را
درون دست این زندانیان در قفس بگذار،
که سوی آسمان صاف ، پر گیرند.
چنان بچه کبوتر های نو بالی،
دوباره زندگانی را ز سر گیرند.
نمی دانی ، که در کانون کاشانه –
قفس ها را می آویزی،
برایت پایه های محکم زندان ،
در آن هنگامه ها ایجاد می گردد ؟
و آوای طرب انگیز تو ، فریاد می گردد؟
برو اندیشه کن صیاد
صومعه سرا 15/1/ 1367
شاعر : فضل الله نكولعل آزاد
www.lalazad.blogfa.com
Www.fazlollahnekoolalazad.blogfa.com
شبنم...برچسب : نویسنده : fazlollahnekoolalazad بازدید : 134