رمز دفع بلا!با این همه نگاه که دنیایی از غم است گویی تمام سال در اینجا مٌحرم استآن نوعروس حجلهی قسمت که خوشدلیستجز ما به هرکه هست در این شهر مٓحرم استجمعی نشستهاند سرِ خان عیش و نوشهل من مزید گوی که روزی ما کم استدل را چگونه باز توان برد سوی عشقوقتی که این حدیث فراموش عالم استما را ولی نصیب ز خمخانهی جهانکمتر ز فیضبخشی یک قطره شبنم استهرگز گمان مدار که این ابر یائسهآبستن است و در رحمش آب زمزم استدر قلعهای به حیلت و افسون شدیم سنگگنگیم و رمز دفع بلا اسم اعظم استاین زخم کهنه ای است که بدخیم میشودامید ما هنوز به دارو و مرهم است
فریاد ما به گوش فلک هم نمیرسدگویی به روی حنجرهها سنگ ماتم استفرصت برای صحبت و دیدار عشق نیستبا این همه غمی که شب و روز همدم استاین قصهی دراز به پایان نمیرسدتا این همه بلا و مصیبت در عالم استشاعر؛ مجید شفق☆فریاد من!روزی که عشق بیخبر از راه میرسدگویی بشارتیست که ناگاه میرسدگفتم به دل؛ صبور شو لختی امان بده!چون با بهار یار تو از راه میرسدفریاد من چو رعد طنین افکند به عرشبنگر چگونه بر زبرِ ماه میرسدای آهوی گریخته از دام آرزوکی پای تو به طرف کمینگاه میرسد؟دارم امیدِ دست به دامن شدن ولیدستم مگر به دامن کوتاه میرسد؟قسمت نگر که بر لب من جای بوسهاتاز عمق جان خسته، فقط آه میرسدمن بیژنم، اسیر سیهبخت روزگارکی تا به دوست، نالهام از چاه میرسدبر ما گذشت، آنچه که دلخواه ما نبوددارم یقین حوادث دلخواه میرسدچیزی نمانده است به آغاز فصل سالپایان روزهای روانکاه میرسداین کز دلم بر آمد و تا چرخ میرود آه است و رفتهرفته به الله میرسدشاعر؛ مجید شفق نوشته شده توسط فضل الله نکولعل آزاد در جمعه ۵ فروردین ۱۴۰۱ | شبنم...
ادامه مطلبما را در سایت شبنم دنبال می کنید
برچسب : نویسنده : fazlollahnekoolalazad بازدید : 124 تاريخ : دوشنبه 13 تير 1401 ساعت: 20:59