ناگاه صاعقه ای به ذهنم خطور کرد و بدینگونه این غزل را سرودم
شفق !
در دلش دریای خون دارد شفق
روزگاری لاله گون دارد شفق
می درخشد همچو اخگر پاره ای
زانکه آتش در درون دارد شفق
بیدلی، همسنگ و سال عالم است
درد و اندوه قرون دارد شفق
در افق تا دور دست آسمان
رودی از خون ، واژگون دارد شفق
زیر ابر تیره از یاقوت سرخ
طرفه کاخی بی ستون دارد شفق
خشم می گیرد گریبان میدرد
سهم ، از نوعی جنون دارد شفق
در نهان توفان خون و آتش است
در عیان صبر و سکون دارد شفق
جنگل است انگار در فصل خزان
نقش های گونه گون دارد شفق
منظرش زیبا ، ولیکن لاله گون
جلوه ها از حد فزون دارد شفق
راستی را جفت و همزاد من است
گر هزاران چند و چون دارد شفق
شاعر : مجید شفق
Www.fazlollahnekoolalazad.blogfa.com
برچسب : نویسنده : fazlollahnekoolalazad بازدید : 183