چه شبها که درکارگاه خیال
ز الماس و مرمر بتی ساختم
به هر سو پی یاری آرام بخش
بسا مرکب آرزو تاختم
سرانجام صید من آمد به چنگ
ز پیروزمندی سر افراختم
به کام دلم دلبری یافتم
ولیکن به یک لحظه ننواختم
تو بودی دلارام گمگشته ام
که یک دم به یادت نپرداختم
ز بخت بدم چشم جان کور بود
تو الماس بودی و نشناختم
ز چنگم ربودند دزدان تو را
در آتش چه شبها که بگداختم
ندامت شرر زد به جانم که من
تو را برده بودم ولی باختم
شاعر : مهدی سهیلی
Www.fazlollahnekoolalazad.blogfa.com
Www.lalazad.blogfa.com
شبنم...
برچسب : نویسنده : fazlollahnekoolalazad بازدید : 199