چشمه و سنگ

ساخت وبلاگ
 

        چشمه و سنگ

 

گشت یکی چشمه ز سنگی جدا

غلغله زن ، چهره نما ، تیز پا

 

گه به دهان بر زده کف چون صدف

گاه چو تیری که رود بر هدف

 

گفت : درین معرکه یکتا منم

تاج سر گلبن و صحرا منم

 

چون بدوم ، سبزه در آغوش من

بوسه زند بر سر و بر دوش من

 

چون بگشایم ز سر مو ، شکن

ماه ببیند رخ خود را به من

 

قطره ی باران ، که در افتد به خاک

زو بدمد بس گوهر تابناک

 

در بر من ره چو به پایان برد

از خجلی سر به گریبان برد

 

ابر ، زمن حامل سرمایه شد

باغ ، ‌ز من صاحب پیرایه شد

 

گل به همه رنگ و برازندگی

می کند از پرتو من زندگی

 

در بن این پرده ی نیلوفری

کیست کند با چو منی همسری ؟

 

زین نمط آن مست شده از غرور

رفت و ز مبدأ چو کمی گشت دور

 

دید یکی بحر خروشنده ای

سهمگنی ، نادره جوشنده ای

 

نعره بر آورده ، فلک کرده کر

دیده سیه کرده ، ‌شده زهره در

 

راست به مانند یکی زلزله

داده تنش بر تن ساحل یله

 

چشمه ی کوچک چو به آنجا رسید

وان همه هنگامه ی دریا بدید

 

خواست کزان ورطه قدم درکشد

خویشتن از حادثه برتر کشد

 

لیک چنان خیره و خاموش ماند

کز همه شیرین سخنی گوش ماند

 

خلق همان چشمه ی جوشنده اند

بیهده در خویش خروشنده اند

 

یک دو سه حرفی به لب آموخته

خاطر بس بی گنهان سوخته

 

لیک اگر پرده ز خود بردرند

یک قدم از مقدم خود بگذرند

 

در خم هر پرده ی اسرار خویش

نکته بسنجند فزون تر ز پیش

 

چون که از این نیز فراتر شوند

بی دل و بی قالب و بی سر شوند

 

در نگرند این همه بیهوده بود

معنی چندین دم فرسوده بود

 

آنچه شنیدند ز خود یا ز غیر

و آنچه بکردند ز شر و ز خیر

 

بود کم ار مدت آن یا مدید

عارضه ای بود که شد ناپدید

 

وانچه به جا مانده بهای دل است

کان همه افسانه ی بی حاصل است

 

شاعر : نیما یوشیج

Www.fazlollahnekoolalazad.blogfa.com

شبنم...
ما را در سایت شبنم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : fazlollahnekoolalazad بازدید : 163 تاريخ : جمعه 8 دی 1396 ساعت: 9:02